- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهر کوفه
کوفیان را که تو در کوفه تماشا کردی خطبهها خواندی و الحق که تو غوغا کردی همه گـفتن که حیدر به میان آمده است دشـمـنان پـدرت را همه رسـوا کـردی گفتی از حیله و نیرنگ همه کـوردلان و تو حق را به همان معرکه افشا کردی لـرزههـا بر بـدن غـاطـبـۀ شـهـر افـتاد کوفه را صحنهای از محشر کبری کردی با همان خطبه عجب جنگ نمایان کردی کـمر هرچه حـرامی تو ز قـد تا کردی جلوی چشم همه خـنده به رویت کردند تو به چشم اسرا اشک خود اخفا کردی کوفیان گریهکنان نـادم و شرمنده شدند مثل یک شیر عرب ولـوله برپا کردی کمرت خم شد از آن اوج مصیبت بانو یادی از مادر خود حضرت زهرا کردی کـوفـه یـادآور مـظـلـومـیت حـیـدر بود یـاد مظـلـومیت و غـربت مـولا کـردی من نگویم که چه بر قاری قرآن کردند ناله و لعن خودت را تو به اعدا کردی و دریغا که در این کوفه دگر سقا نیست که تو او را ز حـرم راهی دریا کردی آخر قـصه تو با غـصۀ خود فهـمـاندی صبر بر حادثه را بر همه معـنا کردی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
چگونه داغها را میگذارد پشت سر زینب کجا؟ کی؟ میگذارد چشم بر هم در سفر زینب فقـط با دیـدن عـباس دائم زنـده میگردد تمام خاطراتی را که دارد از پـدر زینب به جز آن روزهایی که به همراه برادر بود ندیده روز خوش در زندگی از هر نظر زینب جگرسوز است داغش مثل اقیانوسی از آتش اثر بخش است آهش، چون دعا وقت سحر زینب اگر چه بر فراز نیزه «رد الشمس»را دیده ولی با خطبههایش میکند «شق القمر»زینب طنین خطبههایش در دل افلاک میپیچد و کاخ ظالمان را میکند زیر و زبر زینب دل اهل حرم با بودنش گرم است و شکی نیست که بوده یکتـنه اندازۀ صدها نفر زینب خبر دارم که در طول مسیر، از کربلا تا شام نبوده لحظهای از حال طفلان بیخبر زینب خبر دارم تنش با تازیانه گرم صحبت بود زمانی که برای کودکان میشد سپر زینب شبیه کوه یا آتشـفـشانی ابری و خاموش گذشته از کنار خـیمههای شعلهور زینب اگر در علقمه، گودال، در دروازۀ ساعات گرفته دستها را مثل مادر بر کمر زینب سر خود را به محملها نکوبیدهست، میدانم چه دیده چشمهایش غیر زیبایی مگر زینب؟ رباب و اُمِّ کلثوم و رقیه، حضرت سجاد اگر چه داغهـا دیـدنـد اما بیـشـتـر زینب زمانی که حسین آرام میزد دست و پا در خون کبوتروار در گودال میزد بال و پر زینب شکـسته تیرها و نیـزهها را زد کـنار اما صدای آشنایی را شنید از دور و بر زینب صدای نـالۀ مـادر میآمـد از دل گـودال شبیه نالههایی که شنید از پشت در زینب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
حال ما در غـم عـظمای تو دیدن دارد در غـمِ تشنگیات اشک چکـیدن دارد تو بخوان باز بخوان باز که از لبهایت صوت قرآن به روی نیزه شنیدن دارد چقـدر بـوی غم و مـوی پریـشان آورد از سر نیـزه نـسـیـمی که وزیـدن دارد خـیزران بر لب تو میزند آتش بر دل مـیکـشـم آه کـه ایـن آه کـشـیـدن دارد گاه گاه از دل آشـفـتـۀ خـود میپـرسـم غنچهای خشک که پرپر شده، چیدن دارد؟ عـیـد قـربان شـده و نـوبت تو شـد امـا خنجـر این بار چرا قصد بریدن دارد؟ کـاروان تـو کـجـا و مـن خـسـتـه، امـا دل من هم به خـدا شـوق رسیـدن دارد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
اسیر رحـمت خود کردهای کرامت را به دستگـیـری خود وعده ده قیامت را ز دامن تو یقین دست صبر کوتاه است خیال وصل شما کـشـته اسـتـقـامت را پـیـمـبـران اولـوالـعـزم در نـزول بـلا به اقـتـدای شـمـا بـسـتـهانـد قـامـت را به غیر حضرت زهرا و تو کدامین زن به روی شانۀ خود میکـشد امامت را تو ظلـم را به مذلـت کـشـاندهای یعنی خودت گرفـتهای از شـام انتـقـامت را امـام کـرب و بلا؛ تـشـنۀ سلام تو بود همه بساط شما نور؛ عشق محضر توست تمام پردۀ عصمت نخی ز معجر توست حسین در همه عمرش به خویش میبالید که زیر گـنبد این آسمان برادر توست جهان حیات خودش را ز فاطمه دارد همان که فخر نموده از اینکه مادر توست به ذوالـفـقـارِ زبـانِ تو فـتـح شد کـوفه بگو که حـیـدر کـرار نام دیگر توست امام را سـر ذوق آوری به هر حـالت حسین بر سر نی رفته پای منبر توست امید بسـته دو عـالـم به دست بـستۀ تو تو در مـیـان بـلا قـد کـشـیدهای زینب هر آنچه میشنوم را تو دیدهای زینب تو تشـنهتر ز همه بودهای و دم نزدی تو در مسـیر سـواران دویـدهای زینب مشخص است ز عمر کم تو بعد حسین زمـان ذبـح بـرادر رسـیــدهای زیـنـب غلاف و کعب نی و تازیانه، بارش سنگ تو طعم یک به یکش را چشیدهای زینب هنوز سـر به فـلک میزند جراحـاتت تو لحظه لحظه پـیاپی شهـیدهای زینب برای یوسف گم گشته سیـنه میکـوبی بـرای آه نـمــانـده بـه سـیـنـهات نـایـی صدای بیکـسی تو نـمـیرسـد جـایـی نفـس بـکـش نـفـست را کسی نمیبرد نـدای ظلـم سـتـیـزت رسیده هر جایی ز صبح پیروهنی را به سینه چسباندی هـزار مـرتـبـه گـفـتـی چـرا نـمـیآیی تو رو به قبلهای و هیچ کس کنارت نیست عـزیـز کـردۀ حـیـدر چـقـدر تـنـهـایی کـسی نـمـانـده بیـایـد به زیـر تـابـوتت کـسی نمـانـده بگـرید، ربـاب، لـیـلایی چقدر بیکسی و انتهـای غـم اینجاست برای صحن بهارت رسید فصل خزان نداشت قلب جهان بعد از آن زمان ضربان کسی بـدون وضـو از قـبـیلۀ شـیـطان نشـست بعد اذان روی سیـنهای قـرآن دوید خـنجـر و عـالـم فـتاد از حـرکت بـریـده شد سـر اربـاب عـالـم امـکـان کسی بدون جـسارت نرفت از گـودال چه سفرهایست همه رزق میبرند از آن خــدا بـه داد دل دخــتــران شـاه رسـد عبای غارتیش را به دوش کرده سنان چه ظلـمها دم آخـر به شـاه میکـردند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
مـنت گـذار بـر سـر زیـنب هـلال مـن از شـوکـت شـمـاست تـمـام جـلال من من پر فقط به صحن و سرای تو میزنم دشمن خـیال کرد که بشکـسته بال من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
وقـتی که از مقـابـل چـشـم تـرم حسین رفتی شدهست مرگِ خودم باورم حسین تو دائـمـاً به فـکـر من و قـلـب پـاره ام من هم به فکر غارت انگشتـرم حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
خورشید روی نیزه مسیحای من سلام بالای نـیـزه، غـرق تمـاشای من سلام تو روی نیـزه هستی و من داغـدار تو خاک است خاک، منزل و ماوای من سلام
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟ با آن قـد و بـالای سـپـیدار، چه کردند از چـاه بپـرسـید، هـمان چـاه مـقـدس! با مـاه، همان ماه شب تار چه کردند؟ اصـلاً بـگـذاریــد خــود آب بـگــویــد با چشم و دل و دست علمدار چه کردند؟ اصلا بگـذاریـد، که خـورشـید بگـوید خورشید! بگو با سرِ سردار چه کردند؟ نیـزار گـواه است که با خوبتـرینها این قـوم خـطا رفـتۀ تاتـار چه کردند؟ بیعتشکنان، نقـشه کـشـیدند و دوباره بـا ذرّیـۀ حـیــدر کــرار چـه کـردنـد؟ ای قـامتِ افـراشـتـه در سجدۀ بـسـیار لبهای عطش با تب بسیار چه کردند؟ نـیـلـوفـر پـژمـردۀ شـبهـای خـرابـه! با بغض تو ای ابر سبکبار چه کردند؟ در ماتـم شـمع و گل و پـروانه و بلبل ای اشک به یاد آر، به یاد آر چه کردند در طاقـت من نیست که دیگـر بنویسم بـا قـافـلـه و قـافـلـهسـالار چه کـردنـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر برادر
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها اندوه پـرسـتـو، غـم بـیبـال و پـریها من خواهر خورشید به خون خفتۀ عشقم بـاید که بگـیرم خـبر از هـمسـفـریها
: امتیاز
|
زبانحال امام زین العابدین علیهالسلام در دفن شهدای کربلا
صبری کنید این کشتهها را میشناسم جـا مـانـدگـان نـیــنـوا را مـیشـنـاسـم گرچه شنـاسـایی کمی سخت است اما من دو یـتـیـم مـجـتـبـی را میشـنـاسم از عـمه جـانـم مـانـده اینجا یـادگـاری طـفـلان اویـند این دو تا را میشـناسم من تک تک این تکـه تکـه، جـسمهای از هم جـدا، از سر جـدا را میشناسم
: امتیاز
|
ذکر مصائب دفن بدن مطهر سیدالشهدا علیهالسلام و یارانش
کیست این خسرو مظلوم؟ که خونین بدن است وز دم نیزه و شمشیر، دو صد پاره تن است کیست این مظهر جانبازی و ایثار و وفا؟ که به آزادگی و عدل و شرف، ممتحن است او بُوَد چشم و چراغ دل زهـرای بتول روشنیبخش جهان، نور رخ «ذوالمنن» است گبر و ترسا و یهودش، چو مسلمان خواهد یار و محبوب ملل، شمع همه انجمن است گر چه دور از وطنش گشت ز جور عدوان وطنش در دل یاران، شه دور از وطن است او شهید است و نیازش نبُوَد گرچه به غسل آب غسلش همه از خون گلو و بدن است دفن کـرد جسم پـدر را خـلف صالح او آنکه یعقوبصفت، شهره «بیت الحزن» است با سرانگـشتِ مبارک بنوشتی بر خاک این همان قبر شهیدی است که عطشان دهن است این مکان قبله عشاق جهـان خواهد شد خوشدل! این تربتِ معشوقِ زمین و زمن است
: امتیاز
|
ذکر مصائب دفن بدن مطهر سیدالشهدا علیهالسلام و یارانش
دل بدین گونه که اندر غم و رنج و محن است کفن آور که دم رفتن جان از بدن است آب کـوثـر به گـمـانم که فـرو نـنـشـانـد این شراری که در آتشکده جان من است با که گویم؟ که لب تشنه حسین را کشتند بدنی کو؟ که بگویم ز چه بیپیرهن است استـخـوانی اگر از سـیـنـه او بـاقی بود آن هم از ضرب سم اسب، شکن در شکن است کفنی داشت ز خاک و کفنی داشت ز خون تا نگـویند شه کـربو بلا بیکـفـن است تـیـره از دود دلـم نُـه فـلـک آیـد هر دم یاد آرم که به نـیـزه، سر شاه زمن است مگر از یاد رود داغ غمش «جودی» را ورنه گلزار جنانش همه بیت الحزن است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در کوفه
مـقـابـل تو نـشـسـتـم هـلال نـیـمـۀ مـن به حال من نظرى، نظـرة الرحیمۀ من ز بیقرارى خواهر، سه روز میگذرد از آن دو بوسه آخر سه روز میگذرد دلـم شـكـست تو را روى نـیـزهها دیدم سه روز میگـذرد كه تو را نبـوسـیـدم زمانه بر دل زینب چقـدر تنگ گرفت محل بوسه من را چگونه سنگ گرفت؟ همان دو آیه كه خواندى دل مرا خوش كرد ولى به روى دهان تو سنگ جا خوش كرد تـو از بـلـنـدى نـیـزه كجـا نـیـفـتـادى؟! بـه روى دامـن زیـنب چـرا نـیـفـتـادى
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در خروج از کربلا
ای یاس پـرپـرم به خـدا میسـپـارمت زیـبـا بــرادرم بـه خـدا مـیسـپـارمـت رأس تو هـمـسفـر شده با کـل کاروان ای شـاه بـیسـرم به خـدا میسـپارمت
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
کی دیـده در یم خـون، آیـات بیشماره؟ قـرآنِ سوره سـوره، اوراقِ پـاره پـاره؟ افتاده بر روی خاک یک ماه خون گرفته خوابـیده در کـنارش هـفـتاد و دو ستاره پـاشـیده اشک زهـرا بر حـنجـر بـریـده گه میکـند زیـارت، گه میکـند نـظـاره سر آفتاب نـیـزه، تن لاله زاری از خون کز زخـم سیـنه دارد گـلهای بیشـماره از گوشِ گوشواری دو گـوشواره بردند دارد به گوش خونین خون جای گوشواره یک کودک سه ساله خـفته کنار گـودال تـرسم که شـمر آید، در قـتـلـگه دوبـاره در خـیمه آب بردند، بهـر ربـاب بـردند سینه شده پر از شیر، کو طفل شیرخواره مادرعجب دلی داشت، ذکر علی علی داشت آب فـرات میزد بر حـنـجـرش شـراره چون سینهها نسوزند؟! چون اشکها نریزند؟! جایی که ناله خیزد از قلبِ سنگ خاره یاس سفـید و نیـلی، طفل یتـیـم و سـیلی میثم در این مصیبت، خون گریه کن هماره
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
بر خاک کـربـلاست اگر پیکـر حسین امشب رسیده است به کوفه سر حسین امـشب شب زیـارت و شـام عـزا بـود بنشـسـته در محیط غـمش مادر حسین
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
وادیِ دشت بلا امشب چه طوفانی شده در سِپِهـر نیـنوا خـورشید قـربانی شده آسمان بر دشتِ طَف ماه و ستاره ریخته کربلایِ لخته لخته خون، چراغانی شده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در خروج از کربلا
بستهام بارِ سفـر را پس خداحافظ حسین میبرند این خون جگر را پس خداحافظ حسین در دو زانـویم نمـانـده قـوّتـی، دلـواپـسم میکِشم دردِ کمر را پس خداحافظ حسین کو علمداری که زانو را رکابم مینمود؟ داده ام از کف، قمر را پس خداحافظ حسین بعدِ تو یک نیمهجانی در گلویم مانده است میبرند این محتضر را پس خداحافظ حسین زینب و نامحرمان؟ اصلاً چطوری ممکن است یک نظر کن همسفر را پس خداحافظ حسین چون پرستو میروم زخمی ز کعبِ نیزهها دادهای نا بال و پر را پس خداحافظ حسین اوّلین بار است از مرکـب تمـاشا میکنم بر رویِ سرنیزه، سر را پس خداحافظ حسین میروم تا شهرِ کوفه با زبانی چون علی زنده گردانم پدر را پس خداحافظ حسین کاش می دادند اجازه سایه سازم بر تنت میچشی هُرمِ شرر را پس خدا حافظ حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در خروج از کربلا
دردل صحرا گلم بیپیروهن افتاده است جسم صد چاک حسینم بیکفن افتاده است زینت دوش نـبی! بـاور نـدارم اینچـنین زیر کوهی تیغ و نیزه پاره تن افتاده است کاش تنها جای تیر و تیغ بود و نیـزهها جـام سم اسبها روی بـدن افـتاده است غیرتی خیز و نگاهی کن به حال خواهرت بعد تو چشم حرامیها به من افتاده است یک طرف شمر و سنان و یک طرف هم حرمله خواهرت گیر دو سه تا بد دهن افتاده است ای زمـین کـربـلا من میروم امـا بدان روی خاکت کشتهای دور از وطن افتاده است
: امتیاز
|
ترسیم وقایع عصر عاشورا و رزم و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
کم کم غروب روز عطش شد به کربلا هر لحظه شد فزون غم غربت به نینوا یـاران یکی یکی هـمگی پـر کشیـدهاند لب تـشـنه بر وصـال الـهـی رسـیدهاند از داغ هر کدام جگرخون و دل غمین بنـشـسـتـه بود بر دل شه تـیـر آتـشـین هر داغ بر امـام چنان داغ اکـبر است بر هر شهید هم پدر و هم برادر است از داغ جون و حُر و وهب های لشگرش آن گـشـته بر امـام که از داغ اکـبـرش هـفتاد داغ و یـک دل تـنـهـا نـمیشـود این خـیل داغ ها که به دل جا نمیشود از یک طرف این همه داغ کمر شکن از یک طرف اهل حرم غرق در محن لب تشنه و غریب و جگرخون و بیدفاع این حال خیمههاست که باید کند وداع لرزید ناگهان همۀ عرش حق به هوش هَلْ مِنْ مُعِینِ خون خدا میرسد به گوش۱ هَلْ مِنْ مُعِینْ بهـانـۀ آن مـلجـاء حـیات تا همچو حُر، کسان دگر را دهد نجات آیـا کـسـی بـرای ثـوابـی در ایـن مـنـا گــردد مــدافــع حـرم خــتـم الانــبـیـا؟ آیا کسی بود که در این دشت پُـر بلا؟ بهر رضای حق شود این لحظه یار ما؟ هَلْ مِنْ مُـغِـیثِ یَـرْجُـو الَی الله شد بلند تا بلکه عـده ای برهـاند ز جهـل و بـند از این نـدا به خـیـمه رسد داغ دیگری اهـل خــیـام را بـه دل افـکــنـده آذری داغی که بر زمین و زمان لرزه افکند حتی شرر به کـودک گـهـواره میزند با گریـه بر نـدای پـدر می دهد جـواب بـا شـیــوۀ تـلــظی اش از دامـن ربـاب کای جان عالـمین، پدر گرچه اصغرم کـوچکـتـرین مـدافـع دین، ذبـح اکـبرم از خیمه پر کشید و به دست پدر رسید ناگه به تیر حرمله او هم بخـون طپـید شد تازه داغ محسن و هم داغ مادرش پاشید سمت عرش خدا خون اصغرش گفتا به سوز دل که در این محضر خدا آسـان بُـود تـحمـل ایـن داغ پُـر بـهـا۲ شد دفن پشت خیمه، مبادا که مادرش۳ بیند ز طفل تشنه لب خویش حنجـرش هـفـتاد داغ دیـده و این داغ برتر است این داغ اصغرش بخدا زخم اکبر است خاکم به سر چسان کنم این غصه را بیان زیرا که نیست در دل من اینـقدر توان دیگر نمانده چاره، دگر وقت رفتن است تنها حسین مانده و این خیل دشمن است با سوز دل برای وداعـش کند خـطاب زینب، سکینه، فاطمه، کلثوم یا رباب۴ شد لحـظـۀ جـدایی و من هم دگـر روم تـا جـام آخـریـنِ بـلا را بـه سـر کـشـم آمــاده بـلا بـشـویـد؛ وقـت ابـتلاسـت۵ زین پس دفاع دین خـدا در یدِ شماست گـشتند جمـلگی به فـغان با دلی غـمین اما سـکـیـنـه بود وداعـش صد آتـشـین گفت ای غـریب تـشنه لب دشت کربلا تسلـیم مرگ گشته ای از جور اشقـیا؟۶ اصلا پـدر بـیـا بـرویم شـهـر جـدمـان جان سکـینه در دل این دشت غم نمان گـفتا پدر به دخـتر خود با دلی حـزین با اشک خود دلم تو مسوزان بیش از این ای وای مـن رسـیـده زمـان وداع یـار زینب به داغ هـجـر بـرادر شده دچـار آخر چـسـان نـظـاره کـنـد تا بـرادرش تن در دهـد به تـیـغ عـدو در برابرش بر پا شده قـیـامتی از حـال خـواهرش دست حـسـیـن و دامـن امـداد مـادرش تا که شود وداع مـیـسر به صـد محـن زینب صبور باش و دگر بر رخت مزن خون بارد از وداع برادر به هر دو عین صد بار مُرد و زنده شد از غربت حسین زان پس حـسین گـفت بیاور برای من آن یـادگـار مـادرم، آن کهـنه پـیـرهـن بر دست باف مادر خود فکر چاره کرد پیراهنش به خنجر خود پاره پاره کرد تا شایـد از چـپـاول دشـمن شـود امـان اما نشد؛ چسان کنم این غصه را بیان۷ تنهـا امام مـانـده و قـومی حـرامخـوار یک تن غریب و بیکس و این خیل نیزهدار این پـور مرتضی و یـد الله دیگر است دشمن هم آگه اینکه علی را برابر است بنشست بر بُراق که معراج پیش روست هان دل سپار این رجز هاشمی اوست من پـور مـصطـفـیایم و فرزند کـوثرم فخرم همین بس است که فرزند حیدرم جــدّم بـود نـبـی خــدا؛ ایـن سـعــادتــم همچون نـبـی چـراغ و نـشـان هـدایـتم قرآن به شأن ما شده نازل دراین جهان یعـنی منم نـشـان سعـادت به هر زمان من موجـبـات ایـمـنـی از خـشم داورم در روز حشر ساقی آن حوض کوثرم یاران من به روز جزا جمله رسـتگار چونان که دشمنان همگی زار و شرمسار۸ جانم فدای آنکه رجـز خـوانیش چـنین از باب رحمت است و هدایت برای دین میخواست آن خدای کرم، آخرین نفس بیرون کشد ز آتش دوزخ دوباره کس امـا چه سـود پـاسـخ این رحـمـت خـدا شمشیر بود و تیر و کمان بود و نیزهها ناچار حمله کرد بر آن جـمع بیشـمار گردد عدو ز رزم علی وار؛ تار و مار یاد عـلی و خـنـدق و عَـمْـرِبْنِ عَـبْد وَد با حملهاش به دشمن خونخوار زنده کرد خـیـبـر دوبـاره یـاد هـمه آمـد و عـلـی مرحب به زیر تیغ حسین میرود بلی دشتی که پُر شده ز کماندار و نیزهدار چون تیر جان خود زده در چلۀ فرار۹ نــاگــاه ابـن سـعــد زنــا زاده زد نــدا این است آن یـلی که بود پور مرتضی تنها نمیتوان که به رزمش دمی روید باید که جمله مـتحد و حملهور شوید۱۰ باران تیـر و نیزه و شمـشیر شد روان جایی نمانده سالم از آن جسم نیمهجان میدید از عـطش چـو مـه آلـود آسمان چون چوب خشک گشته زبانش در آن میان ناگاه جـمـع دیگـری از خـیـل ناکـسان با قصد حمله گشته سوی خیمهها روان او غـیرت الله است؛ نباشد در او توان بیـنـد چـنین جـفـای بزرگی ز دشـمنان در شط خون نشست و بر آن قوم بیحیا با صوت مرتضایی خود زد چنین نـدا کای کافـران بزدل؛ اگر نیست دیـنتان آزادگی کـنـیـد و نـجـنگـیـد بـا زنان۱۱ در این مـیان حـریف شما یک تـنه منم هر چـند سـی هـزار بود خـیـل دشـمنم تنها غریب و تشنه و مجروح زخم کین در رزم سـی هـزار نفـر دشـمن لعـین با تیغ و تیر و نیزه و شمشیر و سنگ و چوب کردند حمله بر شه خوبان در آن غروب تنهاتر از همیشه و عطشانتر از کویر بی شک قتیل روز سقیفه است یا غدیر زخم تن مطـهـرش از حـد شده فـزون خاکم به سر که قتلگهش گشته شط خون زخمیّ تیر و نیزه و شمشیر و سنگها هر کس ز ره رسیده زده ضربه از جفا ناگاه عـرش حـق ز جـفا بر زمین فتاد از روی اسب خـون خدا بر زمین فتاد با زین واژگون و سر و یال خون نشان اسبش به سوی خیمه شده با فغان روان تـا آتـشـی دوبـاره به قـلـب حــرم زنـد اهـل خـیـام را خـبـر از حـال شه کـند از خـیمه زینب آمد و در قـتـلـگاه دیـد تیر سه شعـبه قلب امامش ز هم دریـد راهـی نـمـانـده تا که کـنـد یـاری امـام ناچار رو به سوی به عدو با غمی تمام کای ابن سعد این بودت دین؟ کنی نگاه؟ اینگـونه ظالـمانه کـنند قـتـل جـان شاه با سوز دل صدا زده بر خـیل دشمنان نَبْوَد یکی منصف و مسلم به جمعتان؟ اما جـواب زیـنب کـبـری در آن مـیان دادی به تیر و نیزه و شمشیر با سنان۱۲ شـد قـتـلـگـاه؛ مـذبـح آن رحـمـت خـدا خنجـر به دست میرود ابلـیس در منا شد هـول رستخـیز؛ اذ الـشّـمس کوّرت بـایـد شـود جــبـال ز داغ تـو سـیـّـرت دریا پُـر تـلاطم از این داغ و سجّـرت جـان هـای عـالـمـین ز داغ تو زوّجـت زین غـم تـمام عـالم هـستی دریـده شد بـادی سیاه و سـرخ به دنـیا وزیـده شد شد آسمان تیره و تار و بخـون نشست گویی تمام عرش الهی ز هم گسست۱۳ جبریل صیحه میزند از این غم عظیم مـادر ز عرش آمد و شد در مـنا مقـیم زین داغ بس گران کمر مصطفی شکست قـلب ملائک و کـمر مرتضی شکست تنها، غریب، بیکس و عطشان و جان نثار دشمن پی جنایت و او مست وصل یار خورشید دین به روی زمین پاره پاره شد حـتـی دل خـدا، بـخـدا پُــر شـراره شد خاکم به سر چگونه دهم شرح قتل شاه قرآن ورق ورق شده در عـمق قـتلگاه سائل بس است شرح غمش هان خموش باش والشمر جالس ... ز امامت به گوش باش
: امتیاز
|
ذکر مصائب غروب عاشورا و شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
تنها به روی خاک مانده، سر نمانده چیزی به غیر از خاک و خاکستر نمانده جسم جوانان بنی هاشم به خاک است لشکـر نمـانـده، سـاقی لـشکـر نمانده بـا احــتـسـاب آتـش خـیـمــه یـقــیـنـاً چـیزی بـرای دفـن از اکـبـر نـمـانده زیبـاتـرین پـروانه در گـودال مـانـده پـروانـهای که در تن او پـر نـمـانـده مـادر کـنار پیـکـرش روضه گـرفـته نـایی برای گـریـهاش دیـگـر نمـانـده تـقـصیر قـلب سـنگ نـیـزهدارهـا شد حـالا کـنـار او اگـر خـواهـر نمـانـده آقا رسـیـد و دیـد از نـزدیک انـگـار انگـشت آقـا نیست، انگـشـتر نمـانده! گـفـتـند با گـریه که آقا جز حـصیری چیزی برای دفـن این بیسـر نمـانده پـیـچـیـد پـیـکـر را مـیـان بــوریــا و فـرمود آقا: چـیزی از پـیکـر نمـانـده با احـتـساب ضـربههـای آخـر شـمـر حتما دگر چیزی از این حنجر نمانده
: امتیاز
|